جدول جو
جدول جو

معنی تار و تور - جستجوی لغت در جدول جو

تار و تور
بسیار تیره و تاریک
ریزه ریزه، ذره ذره
تصویری از تار و تور
تصویر تار و تور
فرهنگ فارسی عمید
تار و تور(رُ)
سخت تیره و تاریک. (جهانگیری). بسیار تیره و تاریک. (برهان). تاریک و تیره و بسیار تاریک. (آنندراج) (انجمن آرا). سخت تاریک. (فرهنگ رشیدی) :
بمیدان چنین گفت بهرام گور
که اکنون که شد روز ما تار و تور...
فردوسی.
، ریزه باشد. (جهانگیری). ریزه ریزه و ذره ذره را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تار و تور
بسیار تیره، ذره ذره، ریزه ریزه
تصویری از تار و تور
تصویر تار و تور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تار و پود
تصویر تار و پود
رشته هایی که در پهنای پارچه بافته می شود، کنایه از اساس، پایه، وجود، اصل چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قار و قور
تصویر قار و قور
صدای شکم، کنایه از سر و صدا، هیاهو
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
در تداول عامه، سخت گرسنه. در غایت گرسنگی. مشتاق طعام
لغت نامه دهخدا
(رُ)
حشرات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غارْ رُ)
بمعنی هرج و مرج و آشوب و فتنه باشد. (برهان) ، در تداول عمومی، صداهایی که از امعا شنیده میشود. هیاهوئی که در موقع نزاع و مخاصمت می کنند: اینهمه غار و غور مکن، یعنی سر و صدای بی حاصل از خود درمیاور
لغت نامه دهخدا
(قارْ رُ)
آواز شکم، قرقر با آواز بلند
لغت نامه دهخدا
(بُ)
وسایل زندگی. اسباب معیشت:
ز تنگ عیشی بی تاب و توش گشته چو مور
ز ناتوانی بی دست و پای مانده چو مار.
مختاری
لغت نامه دهخدا
(رُ)
تارهای طول و عرض جامه، بهندی تانابانا گویند. (غیاث اللغات). با لفظ رشتن و بستن و کاویدن مستعمل است. (آنندراج). نخهای درازی و پهنای بافندگی. حامل و نابل:
خلعتی کآن ز تار و پود وفاست
درزیان قدر ندوخته اند.
خاقانی.
نور حق را کس نجوید زاد و بود
خلعت حق را چه حاجت تار و پود؟
مولوی (مثنوی).
تار و پود مخمل از خواب پریشان بسته اند
دست بالین کن شکرخواب فراغت را ببین.
صائب (از آنندراج).
، کنایه از کنه و اساس و پایۀهر چیز است:
بسختی گذشت از درکاسه رود
جهان را یخ و برف بد تار و پود.
فردوسی.
گذر یافتندی به اروندرود
نماندی برین بوم و بر تارو پود.
فردوسی.
ز ما باد بر جان آنکس درود
که داد و خرد باشدش تار و پود.
فردوسی.
کاملان از دور نامت بشنوند
تا به قعر تار و پودت درروند.
مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 371).
تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد.
صائب.
نسبت آلودگی با طینت ما تهمت است
ناخن غم بارها کاویده تار و پودما.
طالب آملی (از آنندراج).
- بی تار و پود شدن، کنایه است از پریشان و مضمحل شدن و سخت رنجه گشتن:
چو پیران بیامد به نزدیک رود
سپه بد پراکنده بی تار و پود.
فردوسی.
بباید برین چشمه آمد فرود
که شد باره و مرد بی تار و پود.
فردوسی.
- بی تار و پود کردن،پراکنده و نابود و ویران ساختن:
همه مرزها کرد بی تار و پود
همی رفت از اینگونه تا کاسه رود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رُ تَمْ)
تار و طنبور. همه گونه آلات سازندگی. آلات نوازندگان. دف و نی
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
تیره و تار. سخت تیره. تاریک و سخت:
ز گشت دلیران بر آن دشت جنگ
چو شب گشت آوردگه تار و تنگ.
فردوسی.
- تار و تنگ آوردن، تیره و تار کردن. تاریک و سخت ساختن:
به انبوه لشکر بجنگ آورید
بر ایشان جهان تار و تنگ آورید.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2615).
فرنگیس را چون بچنگ آورم
بچشمش جهان تار و تنگ آورم.
فردوسی (ایضاً ص 739)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
پراکنده و ازهم پاشیده و زیروزبرشده. و ناچیز و نابود گردیده. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بسیار پریشان باشد. (برهان). پراکنده و دربدر و نابود. (فرهنگ نظام). زیر و زبر. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زیر و زبر. درهم و برهم و پریشان و پراکنده. (بهار عجم). این دو لفظ مترادفانند مثل ’ترت و مرت’ یعنی ناچیز و معدوم شده. (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه مؤلف). ترت و مرت. تند و خوند هجند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شذرمذر. شغربغر. پرت و پلا. ترت و پرت. پریشان. متفرق. مضمحل. داغون. ولو. پاچیده. پخش و پلا. تباه و تبست. با لفظ کردن و شدن مستعمل است:
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند تار و مار.
خجسته.
بسا سپاه گرانا که بی سپاه شدند
ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر.
فرخی.
گر فتنه بود چون سر زلفت به انبهی
اکنون نسیم عدل تواش تار و مار کرد.
سنایی (از آنندراج) (از جهانگیری) (از بهار عجم).
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
صبحی که دزد سرزده را تار و مار کرد.
خاقانی.
همچو دم کژدم است کار جهان پرگره
چون دم کژدم ازو چند شوی تار و مار؟
خاقانی.
ترا کعبۀ دل درون تار و مار
برون دیو صورت کنی پرنگار.
خاقانی.
عالمی کردی ز تاب تیغ برّان ترت و مرت
کشوری کردی ز سهم تیر پرّان تار و مار.
محمد هندوشاه.
هر تار پیرهن شده ماری بقصد خصم
جز دشمنش که یافته معنی تار و مار.
ابوطالب کلیم (از بهار عجم).
یک دل حواس جمع مرا تار و مار کرد
زلف شکستۀ تو بصد دل چه میکند؟
صائب (از بهار عجم).
رجوع به ’تار مار’ و ’تار و مال’ شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
تاغ تاغ. رجوع بهمین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ / تاقْ قُ)
تاق تاق. تاغ تاغ. آواز برهم خوردن تخته ها و چوبها، آواز گشاد تفنگ و توپ از دور، نه به بسیاری و انبوهی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تار تور
تصویر تار تور
سخت تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قار و قور
تصویر قار و قور
نادرست نویسی غار و غور پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هار و هور
تصویر هار و هور
سخت گرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تارهای طول و عرض جامه، کنه واساس و پایه هر چیز. یابی تار و پود شدن، پریشان و مضمحل شدن، سخت رنجه گشتن یا بیتار و پود کردن، پراکنده و نابود و ویران ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار و تنبور
تصویر تار و تنبور
همه گونه آلات نوازندگی نوازندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار و تنگ
تصویر تار و تنگ
تیره و تار سخت تیره تاریک و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار و مار
تصویر تار و مار
پاشیده از هم و زیر و زبر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب و توش
تصویر تاب و توش
تاب و توان، وسایل زندگی اسباب معیشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غار و غور
تصویر غار و غور
((رُ))
قار و قور، صدایی که در هنگام گرسنگی از شکم شنیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب و توش
تصویر تاب و توش
((بُ))
تاب و توان، وسایل زندگی، اسباب معیشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تار و پود
تصویر تار و پود
((رُ))
تارهای طول و عرض پارچه، اساس و پایه هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تار و مار
تصویر تار و مار
تال و مال، پراکنده، از هم پاشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قار و قور
تصویر قار و قور
((رُ))
غار و غور، صدایی که از شکم شنیده می شود به ویژه در هنگام گرسنگی
فرهنگ فارسی معین
با فشار و شدت
فرهنگ گویش مازندرانی